۰۱:۱۵ ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
صدای گوش خراشی توی کلبه میپیچه اینقدر صدا قوی و عذاب اور بود که کامران چشماشو باز میکنه اونوقت که هردو بیدار بودن و خودشونو در این حال می بینن شروع به جیغ زدن و تقلا میکنن که دیگه بی فایده بود.کامران گفت کتی اگه دوست نداری اینجا بمیری باید بهم کمک کنی که از اینجا فرار کنیم.که یهو در کلبه خیلی اروم باز میشه و اون سایه تبر به دست میاد تو هرچی دنبال جسمش میگشتن چیزی نبود جز یه سایه.هردو از شدت ترس چشماشونو میبندن و فقط جیغ میکشن.سایه میره طرف کتی تبر و میبره بالا که یه صدا تو کلبه میپیچه دست نگه دار الان وقت قربانی کردن نیست ...