خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۵۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    کاربر جديد|62 |37 پست

    کتی با این حرف کامران کمی اروم تر میشه اما هنوزم واهمه داره بااین وجود سعی میکنه خودشو کنترل کنه کامران یه نگاه به کتی میکنه ومیگه افرین اروم باش تا فکرامونو بریزیم رو هم تا بلکه از این خراب شده خلاص شیم  بعد به کتی میگه ببین باید یه جوری از این طنابا خلاص شیم تا بتونیم راهی برا فرار پیدا کنیم دراین هنگام صداهای وحشتناکی توی کلبه میپیچه کتی از ترس چند بار اب دهنشو قورت میده ومیگه اخه چه جوری ازاین طنابا خلاص شیم مگه نمیبینی ما هر دو دستامون بسته است کامران سعی میکنه کتی رو اروم کنه ومیگه.....

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان