دامون :
کامران و کتی دیگه از نجات پیدا کردن نا امید شده بودن که در اتاق به ارومی باز شد و یه سایه لرزون اهسته قدم به داخل گذاشت کتی می خواست جیغ بکشه که دستی جلوی دهانش را گرفت و گفت هیش ... من اومدم کمکتون دستم رو از روی دهنت برمی دارم فقط ساکت باش باشه .. کتی با سر باشه گفت یه دخترک لاغر اندام و ضعیف روبروش نمایان شد کامران پرسید تو کیستی ؟ برای چی داری به ما کمک می کنی دخترک با صدای اروم و گرفته ای گفت اسم من طناز چند روز پیش با دوستام اومدیم اینجا برای گردش و تفریح اهالی اینجا ما رو گرفتند مثل شما بستن تا قربانی کنن یه موجود عجیب دوستام رو کشت من تونستم فرار کنم اما نتونستم از این روستا خارج بشم باید با هم از اینجا فرار کنیم ..همینطور که دستهای کامران و کتی رو باز می کرد گریه می کرد کامران چاقویی که دستش بود رو ازش گرفت و گفت باشه دیگه گریه نکن من مطمئنم نجات پیدا می کنیم کتی گفت ولی پیرزن به ما گفت همه اهالی یا مردن یا رفتن طناز گفت دروغ گفته همشون پنهان شدن و با اون موجود همدستن کامران گفت هیس ..باید از اینجا بریم می دونی این راه به کجا میره طناز - اره به جنگل کامران- از اونجا می تونیم بریم طرف ماشین طناز -وقتی تو جنگل پنهان شده بودم دیدم ماشینتون رو تو دره پرت کردن.....

دامون خیلی فیلمای ترسناک میبینیاااااااااا 
انقلابی عظیم در داستان با دامون جووون

نفر سوم رو خوب اومدی