خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۰۵   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    کامران با تمام غروری که داشت شروع کرد به گریه کردن و هراسون دنبال کتی گشتن طناز دستشو گرفت گفت اروم باش و خودتو واسه هر چیزی اماده کن دوستای منم قربانی شدن من طاقت اوردم.کامران که اصلا به حرفای طناز گوش نمیداد دستشو از دست طناز کشید و رفت ته کلبه هرچی به اخر کلبه و اتاق های تاریکش نزدیک میشد صدای ناله و ضجه زدن بیشتر به گوش میرسید.بالاخره تو یکی از اتاق ها کتی رو پیدا کرد که وقتی کتی رو در اون حال دید دست و پاش سست شد و افتاد روی زمین.کتی رو از پاهاش اویزون کرده بودن ....
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان