خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۶:۴۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    کاربر جديد|62 |37 پست
    کامران که کاملا سست شده وترسیده بود با دیدن کتی دراون حالت دو زانو روی زمین افتاد و قدرت بلند شدن نداشت که در این هنگام طناز وارد میشه ومیگه خواهش میکنم بلند شین الان وقت تسلیم شدن نیست ما باید کتی رو نجات بدیمو ازاینجا فرار کنیم وباشنیدن صدایی که با خنده میگه هه تسلیم فرار شما از همون اول که اومدین توی این روستا تسلیم شدین خبر ندارین طنازوکامران به هم خیره میشن اما اینبار...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان