۱۶:۴۹ ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
کامران که کاملا سست شده وترسیده بود با دیدن کتی دراون حالت دو زانو روی زمین افتاد و قدرت بلند شدن نداشت که در این هنگام طناز وارد میشه ومیگه خواهش میکنم بلند شین الان وقت تسلیم شدن نیست ما باید کتی رو نجات بدیمو ازاینجا فرار کنیم وباشنیدن صدایی که با خنده میگه هه تسلیم فرار شما از همون اول که اومدین توی این روستا تسلیم شدین خبر ندارین طنازوکامران به هم خیره میشن اما اینبار...