خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۱۹   ۱۳۹۴/۱۰/۲۶
    avatar
    کاربر فعال|869 |549 پست
    ... و نور خیره کننده‌ای کل اتاق رو گرفت و برای چند ثانیه بخاطر هجوم نور هیچ چیز قابل دیدن نبود، و به یکباره و با سرعت هم از بین رفت و همه چیز به حالت عادی برگشت به همراه سکوتی مطلق، همه چیز عجیب بود، در ِ اتاق سرجاش بود و با سرعت ملایمی بسته شد، صدای بهم خوردن در و اون لولای زنگ زده توی اون سکوت که میشد حتی صدای راه رفتن سوسک روی دیوار رو هم به وضوح تشخیص داد، کامران و طناز رو تکون داد و هر دو نگاهشون رو اول به سمت در و بعد از اون به آهستگی و با ترس به سمت کتی برگردوندن که حالا با چشمهای باز و خیره به در بین اونها نشسته بود، رنگش مثل گچ سفید شده بود و لبهاش بی رنگ، کامران متعجب و نگران سعی کرد خیلی آهسته دست کتی رو بگیره اما یکدفعه مثل حالت برق گرفتگی دستش رو پس کشید ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان