خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۸:۴۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۸
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    کامران به ساعتش نگاه کرد و با احتساب اینکه چقدر دیگه برای نجات کتی وقت داره رو به کیمیا گفت: راههای مخفی اینجا رو حتما بلدی. بهم بگو چطور می تونم از اینجا برم بیرون. قول میدم تو رو به خطر نندازم. حتی اگه منو بگیرن من واقعا نمی دونم که خونه مخفی تو کجاست که بخوام بهشون بگم. بحث بین کیمیا و کامران به درازا کشید اما در آخر کیمیا متقاعد شد و راه مخفی رو به کامران نشون داد. راهی به شدت محافظت شده که احتمال موفق شدن کامران تقریبا صفر بود اما کامران تصمیم خودش رو گرفته بود دوباره به ساعتش نگاه کرد.
    کتی بیهوش کف اتاق افتاده بود.
    کیمیا در دل برای کامران آرزوی موفقیت می کرد و پر از اضطراب دور اتاقش قدم میزد.
    کامران اولین تله رو تشخیص داد و  به آرومی از کنارش عبور کرد بعد یه تکه چوب رو داخل تله انداخت. تله عمل کرد و چوب نیزه داری رها شد و درست به جایی که چند لحظه پیش کامران در اونجا ایستاده بود برخورد کرد. 
    کمی جلوتر یک مجنون دیگه با پوست کبود و موهای سفید با یک چاقوی خون آلود در دستش در حال کشیک دادن بود....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۸/۱۰/۱۳۹۴   ۱۸:۴۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان