کامران به ساعتش نگاه کرد و با احتساب اینکه چقدر دیگه برای نجات کتی وقت داره رو به کیمیا گفت: راههای مخفی اینجا رو حتما بلدی. بهم بگو چطور می تونم از اینجا برم بیرون. قول میدم تو رو به خطر نندازم. حتی اگه منو بگیرن من واقعا نمی دونم که خونه مخفی تو کجاست که بخوام بهشون بگم. بحث بین کیمیا و کامران به درازا کشید اما در آخر کیمیا متقاعد شد و راه مخفی رو به کامران نشون داد. راهی به شدت محافظت شده که احتمال موفق شدن کامران تقریبا صفر بود اما کامران تصمیم خودش رو گرفته بود دوباره به ساعتش نگاه کرد.
کتی بیهوش کف اتاق افتاده بود.
کیمیا در دل برای کامران آرزوی موفقیت می کرد و پر از اضطراب دور اتاقش قدم میزد.
کامران اولین تله رو تشخیص داد و به آرومی از کنارش عبور کرد بعد یه تکه چوب رو داخل تله انداخت. تله عمل کرد و چوب نیزه داری رها شد و درست به جایی که چند لحظه پیش کامران در اونجا ایستاده بود برخورد کرد.
کمی جلوتر یک مجنون دیگه با پوست کبود و موهای سفید با یک چاقوی خون آلود در دستش در حال کشیک دادن بود....