کامران نگاهی به چاقوی توی دست مجنون انداخت و نگاهی هم به چاقوی تو دست خودش. هیچ ایده ای نداشت که اگر به طرف چاقو برنه آیا میمیره یا نه! در عین حال نمیخواست دستش به خون کسی آلوده بشه. متمرکز شد و بی سر و صدا از پشت مرد کبود رد شد. خیلی دور نشده بود که پاش رو سنگی لغزید و کشیده شد روی زمین اما نیفتاد. برگشت ببینه مرد کبود صدای لغزیدنش رو شنیده یا نه اما خوشبختانه مرد کبود بیخیال وایستاده بود.
روش رو بگردوند که به مسیرش ادامه بده که صورتش به صورت یک مرد کبود دیگه برخورد کرد که صداش رو شنیده بود. مرد کبود سرنگی رو بالا آورد سعی کرد بزنه توی گردن کامران اما کامران دستش رو گرفت و باهاش درگیر شد، روی زمین افتادن و شرایط مرگ و زندگی بود که در فرصتی کامران چاقو رو توی شکم مرد کبود وارد کرد ...