خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۲۳:۰۳   ۱۳۹۴/۱۰/۲۸
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    مرد روی کامران افتاد و تمام بدن و لباس اون رو آغشته به خون کرد.کامران به زحمت خودش رو از زیر اون مرد بیرون کشید پیراهنش رو به سرعت در آورد و سعی کرد با قسمتهای تمییز لباس خون رو از روی بدن خودش پاک کنه. لباسش رو پاره کرد و مثل یک باند روی زخم مرد محکم بست و به سرعت از اونجا دور شد.
    چند تله دیگه رو هم پشت سر گذاشت، خسته و با بالاتنه عریان به یک جاده فرعی رسید و ساعتها اونجا نشست تا شاید ماشینی از اونجا عبور کنه. بالاخره از دور کامیونی رو دید و با تمام وجود دست تکون داد و با ایما و اشاره التماس وار از راننده کامیون کمک خواست. کامیون با همان سرعت اولیه از کنار کامران عبور کرد. ولی چند متر جلوتر ایستاد، انگار راننده کامیون دلش رو به دریا زده بود و تصمیم گرفته بود به این مرد خون آلود نیمه عریان کمک کنه...
    به شهر رسیدند، در ایستگاه پلیس کامران شرح واقعه رو برای بازپرس تعریف کرد البته جوری که قابل باور باشه و به عقلش شک نکنن. بالاخره تونست پلیسها رو متقاعد کنه که جایی همین نزدیکی در یک روستای متروک داره یه سری آزمایشات غیرقانونی انجام میشه. بعد از انجام آزمایشات متعدد روی کامران مشخص شد به شدت تحت تاثیر داروهای روان گردان قرار داشته و این تمام تجربیاتی که در اون اتاق تاریک کلبه داشت رو براش توجیح می کرد.
    چند ساعت بعد یک تیم 10 نفره برای نجات کتی، کیمیا و بسیاری بیگناه دیگه راهی روستا شدند...

    کامران نگاهی به ساعتش انداخت، فقط 8 ساعت دیگه برای نجات کتی فرصت بود....

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۲۸/۱۰/۱۳۹۴   ۲۳:۰۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان