۰۸:۳۱ ۱۳۹۴/۱۱/۴
شدت درد به حدی بود که از خواب بیدار شد..حتی قدرت راه رفتن هم نداشت با هر قدم که به سمت نامعلومی برمیداشت می افتاد زمینو بدنش ناتوانتر از قبل می شد...این درد عجیب چی بود که کل وجودشو گرفته بود ...باید خودشو به ی جایی میرسوند ولی نمیدونست کجا....شاید این درد شروع شده بود تا زندگیه جک رو به پایان برسونه..برای چندمین بار بلند شدو از شدت درد سرگیجه شدید باعث شد بخوره زمین و سرش به تخته سنگی که اونجا جا خوش کرده بود بخوره...جک بیهوش روی زمین افتاد...