خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۰۳   ۱۳۹۴/۱۱/۴
    avatar
    کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|11222 |5529 پست

    وقتی چشمهاش رو باز کرد پنج صورت مضطرب و متعجب رو بالای سرش تشخیص داد نفر ششم که در گوشه ای دورتر نشسته بود با باز شدن چشمهای جک جلو آمد و دستش رو به سمت جک دراز کرد. جک که هنوز سرگیجه داشت دست مرد سیاهپوست رو گرفت و با کمک اون نشست. مرد سیاهپوست پیراهن سفیدی به تن داشت که آستینش از سرشانه شکافته بود و بازوی عضلانیش رو به نمایش گذاشته بود. مرد رو به جک کرد و گفت : من پییر هستم انگار از کروی پروازی فقط من زنده موندم. مهماندار قسمت بیزینس بودم. جک گفت: منم جک هستم افسر نیروی دریایی. دختر مومشکی که لباس کرم رنگ کوتاهی به تن داشت گفت: منم سلنام مهندس کامپیوتر امنیت شبکه البته فکر نکنم اینجا به درد بخوره بعد پوزخندی زد و با اشاره سر به سمت مردی که دست چپ خون آلودش رو با دست دیگه محکم نگه داشته بود و درد در چهره اش نمایان بود گفت همسرم متیو توی کار صادرات و وارداته برای کار اون توی این پرواز لعنتی بودیم. متیو خواست چیزی بگه ولی از شدت درد صورتش رو در هم کشید و چیزی نگفت.
    زن میانسالی که در کنار متیو نشسته بود گفت من نازنین هستم پرستار، ایرانیم و تقریبا 30 ساله که آمریکا زندگی می کنم. همسرم فرداد رفته این دور و بر نگاهی بندازه شاید کسی زنده باشه و به کمک احتیاج داشته باشه اون گیاه شناسه، وقتی بیاد بهت می گه از کدوم میوه ها نباید بخوری . مرد دیگه ای که کنار نازنین نشسته بود گفت:...

    ویرایش شده توسط فرک (Ferak) در تاریخ ۴/۱۱/۱۳۹۴   ۱۰:۱۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان