خانه
327K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۱:۲۶   ۱۳۹۴/۱۱/۵
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست
    خیلی ترسیده بود اما با این حال نمیتونست فریاد بکشه چون هنوز مطمئن نبود صدای چیه و ایا واسه اونا تحدیده یا نه
    دنبال صدا گشت تا نزدیکش رفت زیر یه درخت میوه وقتی سرشو اورد پایین دید یه مار بزرگ و قطور تو خودش پیچیده
    پییر و صدا کرد و مار بهش نشون داد
    پییر گفت : بیا بچه هارو بیدار کنیم اینجا امن نیست اگه یکیشونو نیش بزنه مطمئنن میمیره
    جک گفت : همه که نمیتونیم تا وقتی پیدامون کنن نخوابیم که بلاخره باید یه استراحت هرچند کوتاه داشته باشیم
    به سمت اتش برگشتن و حواسشون به همه چی بود مخصوصا زمین که اگر ماری نزدیک شد سریع بچه هارو بیدارکنن...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان