پیر نفس نفس زنان می دوید با دقت زیاد از رودخانه رد شد تا به محل جدایی از دوستانش نزدیک شود ، نگران بود هوا تاریک شود تا قبل از انجام ماموریتش و نتواند به راحتی دوستانش را پیدا کند آخرین پرتو های خورشید هنوز قدرت داشتند که راه را برای پیر روشن نگه دارند ، پیر می دوید و می دوید، اینکه خوردن میوه ها انرژی کافی را به پیر نداده بود اما پیر مدام سعی میکرد چهره مصمم جک رو توی ذهنش مرور کنه ، چهره ای که با اخم های در هم کشیده اما مصمم نگران گروه هست و سعی نجات همه رو داره این شخصیت بود که باعث میشد پیر جان تازه ای بگیره و بتونه سریع تر بدود.
همینطور که تمرکز کرده بود به کاری که باید بکند در بین راه چوب مناسبی را پیدا کرد که ماموریتش را جلو می انداخت آن را برداشت موقع برداشتن چوب ، تکه کاغذی نظرش را جلب کرد که نوشته ای بر آن بود . تنها آنالیزی که از نوشته کرد مختصات محلی بود ، با تعجب و منگی نوشته را برداشتو بخودش اجازه نداد این موضوع ذهنش را از موضوع اصلی دورکند، به کاری که باید انجام می داد تمرکز کرد.
13941107620.jpg)
هوا رو به تاریکی گذاشته بود، با عجله کاغذ را در جیبش چپاند و 20 متر جلوتر محلی بود که باید علامت را میگذاشت چوب را در زمین فرو کرد و گردنبند نیروی دریایی طوری طراحی شده بود که امکان جاسازی نامه های کوچک در آن مهیا بود ، و نامه ای را که جک آماده کرده بود که بطور مختصر نشانه ی محل اسکان تیم را نشان میداد را در آن جاساز شده بود ، پییر که از این کار حس رضایت داشت و به دید تحسین گفته های جک را مرور میکرد کاغذ نامه را که جنس خاصی داشت را از گردنبند بیرون آورد تا مطمئن شود همه چیز مرتب است و دوباره کاغذ را لوله کرد و در گردنبند جا داد واز چوب رد کرد و مطمئن شد که چند دوری که زنجیر را پیچانده به چوب گیر کرده است و تکه سنگی را روی قسمت آزاد گردنبند گذاشت بلند شدو یه بار دیگه چک کرد که فاصله تا دریا به حدی هست که جزرو مد نتونه به گردنبند آسیب برساند و وقتی خیالش راحت شد، برای تکمیل پروسه ،تصمیم گرفت پارچه ای را برای جلب توجه بیشتر دور چوب گره بزند اما دلش نیامد دستمال گردنی را که دوست دخترش به او هدیه داده بود و او همیشه در سفرها به همراه داشت را باز کند بنابراین تکه ای از آستر لباس فرمش را پاره کرد و دور چوب خوب گره زد، لبخند رضایتی زد و بی درنگ به سمت جک و بقیه دوستان حرکت کرد..