گروه فرداد:
فابیو با تمام قدرت سعی می کرد که توک یک چوب رو روی خورده های علف خشک که روی یک سنگ مسطح ریخته بود نگه داره و با 2 تا کف دستش بچرخونه که اصطکاک باعث آتش گرفتن علف ها بشه، اونقدر به اینکار ادامه داد که دود خفیفی از علف ها بلند شد ولی تقریبا پوست کف دستاش جوری کنده شده بود و خونریزی می کرد که ادامه دادن ممکن نبود، در همین لحظه فرداد گفت یه لحظه صبر کن، الان یادم اومد که یه کتاب دیگه هم بجز گیاه شناسی خوندم...
بلافاصله رفت و یه چوب محکم که یکمی انحنا داشت رو آورد و بعد بند کفشش رو باز کرد و بعد از 3-4 دقیقه تلاش همه از خوشحالی و بادیدن اولین شعله های آتش فریاد کشیدن!