خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۳:۰۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست

    گروه فرداد:

    فابیو با تمام قدرت سعی می کرد که توک یک چوب رو روی خورده های علف خشک که روی یک سنگ مسطح ریخته بود نگه داره و با 2 تا کف دستش بچرخونه که اصطکاک باعث آتش گرفتن علف ها بشه، اونقدر به اینکار ادامه داد که دود خفیفی از علف ها بلند شد ولی تقریبا پوست کف دستاش جوری کنده شده بود و خونریزی می کرد که ادامه دادن ممکن نبود، در همین لحظه فرداد گفت یه لحظه صبر کن، الان یادم اومد که یه کتاب دیگه هم بجز گیاه شناسی خوندم...

    بلافاصله رفت و یه چوب محکم که یکمی انحنا داشت رو آورد و بعد بند کفشش رو باز کرد و بعد از 3-4 دقیقه تلاش همه از خوشحالی و بادیدن اولین شعله های آتش فریاد کشیدن!

    بقیه داستانو بنویس ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان