خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۳۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۰
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    همچنان گروه فرداد حوالی ساعت 9 صبح :

    چوب ها و علفهای خشک و ریزی که پیدا کرده بودن رو انداخت روی اولین شعله ها تا حجم آتیش بالاتر بره و سپس چوب های بزرگتر رو اضافه کردن.
    فابیو داشت گوشت موش خرما رو تمیز و آماده کباب کردن میکرد. نازنین از اونجا دور شده بود که دیدن این صحنه باعث نشه که نتونه چیزی بخوره چون با تمام وجودش احساس نیاز به غذا میکرد. فرداد که از آتیشی که بر پا کرده بود حسابی راضی بود داشت مرتب به حجم آتش اضافه میکرد که آلبی(نوشانه دیگه خواب دید باید به آلبرت بگیرم آلبی) غرغر کنان گفت کافیه میخوایم این موش رو کباب کنیم اینطوری که نمیشه کنارش وایستاد!
    فابیو گوشت موش خرما رو آماده کرد و در حالی که دستهاش حسابی خونی شده بود، با چوب های تنومندی که با این زودی ها آتیش نمیگرفت بالای آتیش کاشت و به سمت دریا رفت تا دستهاش رو تمیز کنه. اونجا نازنین تنها ایستاده بود و گفت چطوره که بعد از غذا روی آتیش برگ سبز بریزیم و حسابی دود هوا کنیم؟ ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان