بعد از خوردن صبحانه راه افتادند طبق قراری نانوشته چشمان فرداد به دنبال میوه های جنگلی خوشمزه و مقوی بود فابیو حیوانات کوچک را می پایید و و بیشتر درختان را از نظر می گذراند شاید بتواند تخم و یا جوجه پرنده ای بیابد. البی (

شخصیت مورد علاقمه آخه) چوبهای خشک و علف های ریز قابل حمل را در کیفش میریخت تا اگر دوباره باران بارید بدون چوب خشک نمانند. آن روز را بدون مشکل پیاده روی کردند و از دریا دورتر و دورتر میشدند. حرکت در راستای رودخانه این شانس را به آنها داده بود که بتوانند ماهی بگیرنند. شام چند ماهی کباب کردند و دور آتش به خواب رفتند. اولین کشیک شب با فرداد بود.
گروه جک در روزی که گذشت
نتیجه جستجو در محدوده تعیین شده شگفت انگیز بود جک و پییر چندین تکه از بدنه هواپیما را یافتند که از آن برای محکم تر کردن پناهگاهشان استفاده کردند. سلنا و متیو یک جعبه کمک های اولیه و یک تبر آتش نشانی یافتند. شب در حالی به خواب رفتند که پییر و متیو سر به سر جک میگذاشتند و میگفتند زیادی محتاط است جک برای تمام کردن قائله پذیرفت کسی بیدار نماند ولی آتش باید روشن میماند. اواسط شب آتش نیز خاموش شد.
چند روز دیگر به همین منوال گذشت هر دو گروه با شرایط جدید خود را وقف داده بودند و کم کم خطر مرگ را از خود دور میدانستند. گروه فرداد بعد از روزها پیاده روی خلاف جهت حرکت رودخانه به آبشاری بلند رسیدند که به نظر می آمد نتیجه تلاشهایشان را در بالای آن خواهند دید آنها به شدت معتقد بودند با رسیدن به بالای آبشار میتوانند تمدن را ببینند. صخره ای که آب رودخانه از آن سرازیر شده بود و آن آبشار را ساخته بود شیب تندی داشت وای بالا رفتن از آن غیره ممکن نبود. آنها خسته بودند و پیاده رویهای طولانی کم حوصله شان کرده بود اولین کسی که به بالای صخره رسید فرداد بود وقتی بقیه نیز به او پیوستند علت سکوت آۀزاردهنده اش را یافتند آن طرف چیزی نبود جز دریا. از آن بالا به کل جزیره تسلط داشتند دور تا دورشان جنگل بود و دریا