خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۳۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۱
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    گروه فرداد صبح یه روز آفتابی فردای کشف جزیره بودن :
    کنار چشمه دراز کشیده بودن، فرداد بی رمق و ناامید شده بود. جزیره حسابی بزرگ بود و باورش نمیشد چنین جزیره ای کاملا بی سکنه باشه، از طرفی کسی رو جز ادعای جک ندیده بودن. گشتن دنبال گروه جک و پذیرش اینکه باید مستقر بشن حالشو بد میکرد. توی افکارش غوطه ور بود که صدای مسلسل وار فابیو که آلبرتو، آلبرتو میگفت اونو به خودش آورد.
    فابیو به شدت آلبی رو تکون میداد اما خبری از واکنش نبود، نازنین متوجه شد و داشت نبض گردنش رو چک میکرد. فریاد زد فرداد خیلی نبضش ضعیفه. فرداد خودشو رسوند و تکونش داد و به پهلوش کرد که دیدن پشتش نزدیک گردنش حسابی باد کرده و قرمز شده ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان