خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۳۳   ۱۳۹۴/۱۱/۱۱
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|5084 |2953 پست

    نازنین و فرداد که حسابی ترسیده بودن جیغ میزدن و دنبال البرت و فابیو میگشتن اما وقتی به اطراف نگاه کردن تقریبا پیدا کردنشون غیر ممکن بود نا امید روی زمین نشستن.فرداد رو به نازنین کرد و گفت ما اشتباه کردیم نباید از گروه جک جدا میشدیم نازنین که فقط اشک میریخت با صدای بلند فریاد زد فرداد اگه اون 2تا رو کشته باشن چی؟اگه الان بیان سربخت ما چی؟فرداد صداشو برد بالا و گفت نازنین اروم باش فکر کنیم شاید چاره ای پیدا شد.سرشو انداخت پایین و اروم گفت : ما وارد قبایل وحشی شدیم چیزی که چندروز پیش جک دیده بود و به ما گفت ولی باور نکردیم.نازنین گوشاشو گرفته بود که این حرفای عذاب اورو نشنوه و بلند بلند گریه میکرد
    گروه جک :
    جک رو به بچه ها کرد و گفت : شما باید برای هر شرایطی خودتونو اماده کنین حالا که مطمئن شدیم خبری از تمدن و عملیات نجات نیست بهترین راهکار درست کردن سرپناه دائمیه که هر شرایطی به وجود اومد از هم نپاشه و خراب نشه چون شاید مجبور باشیم ماه ها در اینجا زندگی کنیم.
    ادامه داد من فکرایی دارم که باید عملیشون کنم واسه همین هیچکس حق اعتراض نداره و باید به وظایفی که بهتون میسپارم به خوبی عمل کنین تا دچار مشکل نشیم ...

    ویرایش شده توسط metalik در تاریخ ۱۱/۱۱/۱۳۹۴   ۱۵:۳۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان