خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۵:۵۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
    گروه فرداد:
    فرداد و نازنین در جهت رودخونه شروع به برگشتن کردن، توی رانازنین گریه می کرد ولی چیزی نمی گفت، هنوز حدود 200 متر نرفته بودن که نازنین چیز عجیبی به نظرش رسید، انگاز صدای راه رفتن فرداد رو نمی شنید!
    برگشت ولی از فرداد خبری نبود! از ترس فریاد کشید و شروع به دویدن کرد، با سرعت به سمت جریان آب می رفت و از صخره ها پایین می پرید تا اینکه یهو لیز خورد و با سر به یکی از سنگهای کنار رودخونه خورد و ....
    وقتی بهوش اومد توی یک قفس کنار فرداد و آلبی و فابیو بود و حدود 30 بومی تقریبا لخت داشتن نگاهشون می کردن!...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان