خانه
328K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۷:۱۸   ۱۳۹۴/۱۱/۱۱
    avatar
    یک ستاره ⋆|3490 |1935 پست

    جک بی خبر از همه چی با آینده ای نامعلوم اما مصمم گفت باید کار کنکاش رو به اندازه 3 مایل در داخل دریا و نیم مایل در ساحل و خشکی ادامه بدید باید اطلاعات بیشتری از سقوط کسب کنیم و از وسایلش برای ماندمان در اینجا بهره ببریم ( در حالی که با این انقلاب درونی که در دوران عمرش دوبار به سراغش آمده بود کلنجار میرفت ) سعی کرد برنامه مناسبی رو ترتیب دهد که بر اساس شواهد مرحله دوم عملیات را تنظیم کند،

    پیر که کل دیشب رو به کاغذی که پیدا کرده بود فکر می کردو سعی کرده بود دانشش رو بکارگیرد تا درکی از نوشته ها داشته باشد ، در وجودش حس شکاکی قوی نسبت به جک ایجاد شده بود .. در عین حال نمی خواست با سوء ظنی که منشاش مشخص نبود جو گروه را خراب کند بنابراین حضور ذهنش را بالا برد و سعی کرد در جستجو ها دقت بیشتر ی داشته باشد.. اولین سوال برایش تعیین محدوده ای بود که جک اعلام کرده بود تصمیم گرفت از این محدوده پا فراتر بگذارد و مسافت بیشتری را طی کند

    بنابراین از متیو خواست که با او در پیشروی در آب همراه باشد و با تجربیاتی که با شرکت در اردوهای "کلاس های زندگی جنجالی برای مشتاقان " که به اصرار دوست دخترش رفته بود یک کلک درست کنند. تا در آب بتوانند پیشروی امنی داشته باشند

    بقیه داستانو بنویس ...

    پیر از سلنا خواست که غذا را آماده کند و حسابی حواسش به کلک آن ها باشد که در صورتی که دچار سانحه شدند جک را خبر کند تا  به آن ها  کمک کند. بعد از بدرود پیر و متیو سوار بر کلک رهسپار دریا شدند و جک بهشون تاکید کرد: بیش از 3 مایل پیش روی نکنند و در این شعاع دریا را بخوبی بررسی کنند .

    براه افتادند ، دریا آرام بود ولی پیر و متیو در حالی که سر تکان می دادند از سینه روی کلک خوابیدند و سعی کردند با تلاش به داخل دریا شتاب بگیرند.. بعد که رو ی کلک نشستند و شرایط استیبلی پیدا کردند بلا فاصله نگاه متیو با نگاه نگران و چشمان آبی رنگ سلنا گره خود ، قلب متیو بشدت می تپید و پیر در حالی که به دریا چشم دوخته بود زیر لب می گفت ما بیشتر از سه مایل پیش خواهیم رفت و متیو متوجه این صحبت پیر نشد..

    آن ها با تکه چوبی که به عنوان پارو با خود آورده بودند پارو می زدند و پیش می رفتند که متیو گفت فکر کنم خیلی جلو اومدیم حدود دو برابر بهتره به غرب یا شرق گردش کنیم .. که وسط صحبتش گفت.. پیــــــــر اااونجا رو که توجه هر دوشون به تکه ای از هواپیما که بسته ای به آن گیر کرده بو جلب شد به سمت آن سرعت گرفتند .. بسته ای خاص و ضد آب بود که حسابی بخاطره موج آب و ضربات آن دِفورمه شده بود  با عجله پیر آن را باز کرد و در کمال تعجب برگه هایی خیس را نگاه کرد.... خدای من جک تو نمی خواستی ما اینها رو پیدا کنیم چرااا!!!!! 

    متیو با ناباوری گفت نمی خواست ما پیدا کنیم !!! پس ما الان اینجا چیکار می کنیم!!؟ آهان یعنی تاکید جک به فاصله گرفتن ما!! شاید نگران ما از واصله گرفتنمون بود

    تازه اینها که کمکی به ما نمیکنه ما که چیزی سر در نمیاریم ... 

    پیر: مگه یادت نیست گفت از بالای صخره تا 200 مایل را زیر نظر داره 

    متیو: پس چرا مار و فرستاد برای کنکاش ...

    و هر دو با نگرانی گفتن... سلنااااا

    متیو گفت نه احمق امکان نداره 

    پیر درسته نمیتونم مطمئن باشم باید این برگه هار و حسابی و با دقت بررسی کنیم.. وقت کمه 

     

    بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ... بقیه داستانو بنویس ...  بقیه داستانو بنویس ...

    ویرایش شده توسط مرمری در تاریخ ۱۱/۱۱/۱۳۹۴   ۱۷:۵۶
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان