چند ساعت بعد
جک به دریا خیره شده بود و فکر میکرد پییر تکیه چوبی که از آن به عنوان سیخ استفاده کرده بود را به او داد ماهی کباب شده گوشت لذیذی داشت. پییر گفت شام امشب یه نوع ماهی جدید بود جک بی تفاوت گفت: خوبه پییر ادامه داد من و متیو یه نظری داریم جک گفت که بریم به دورو بر یه نگاهی بندازین؟ فکر خوبیه باید تیکه های بیشتری از هواپیما رو پیدا کنیم کلبه کوچیک ما در برابر بارون های استوایی دوومی نداری متیو از دور می آمد صدای پایش آنها را پراند متیو گازی به ماهی اش زد و آن طرف جک نشست گفت: سلنا حالش خوب نیست ناامید شده و میترسه جک گفت فردا جستجو رو شروع کنیم پییر گفت چند مایل اون طرف تر یه غار هست البته مطمئن نیستم جای بدرد بخوری باشه من از دور دیدمش امروز ولی بد نیست نگاهی بهش بندازیم
فردای آن روز جک برای شناسایی غاری که دیده بود رفت متیو سلنا و جک هم رفتند گشتی در اطراف بزنند امیدوار بودند چیزی پیدا کنند که دوام آوردن در جزیره را راحت تر کند. بعد از ظهر هر چهار نفر در غار کوچکی که پییر یافته بود نشسته بودند و سعی میکردند دهانه غار را با یه تکه از هواپیما که در جستجویشان یافته بودند ( و بسیار باعث شادمانیشان شده بود) و چوب و علف بپوشانند. جک گفته بود پناهگاه قدیمیشان را دست نخورده بگذارند هرچند مطمئنا در برابر باران های سیل آسا زیاد دوام نمی آورد برای تکمیل شدن کارشان یک قدم دیگر مانده بود و آن تله گذاری بود برای حیوانات کوچک . دیگر آنقدر به دریا نزدیک نبودند که بتوانند همیشه به حوضچه هایشان سر بزنند هرچند حوضچه ها سر جایشان بودند علاقه پییر به پیاده روی و غدای دریایی او را هر روز به آن سمت میکشاند.
چندین مایل آن طرف تر نازنین فرداد و فابیو دومین شب اسارتشان در میان قبایل بدوی را در حالی گذراندند که استرس و ابهام خسته شان کرده بود. البی هنوز بیهوش بود یا اگر به هوش آمده بود تلاشی در راستایی نجات دوستانش نکرده بود. به نظر می آمد زهر آن نیش تاثیرات عمیقی در بدنش به جای گذاشته باشد