۲۲:۰۸ ۱۳۹۴/۱۱/۱۳
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
گروه جک: متیو و سلنا با فوکس وقت می گذراندند. پییر با ابزار دست سازش چوبی را به شکل قلب میتراشید و جک به بیرون غار خیره شده بود. از شروع فصل بارندگی بیشتر زمانشان در روز درون غار می گذشت. جک گفت: اون کلکی که باهاش رفتید گشت زنی از بین رفت. پییر در اداه گفت از اون جعبه هم چیزی سر در نیاوردیم. جک به او نگریست و گفت: بهتون گفتم که اون نقشه هوایی موقعیت ما رو تقریبا مشخص می کنه. اینجا جزیره اس و دوستامون اگه تا الان برای خودشون سرپناه نساخته باشن احتمالا تا پایان فصل بارندگی می میرن. پییر به کارش ادامه داد. موضوع صحبت آزار دهنده بود. جک باز به حرف آمد : خیلی وقت که می خوام ازتون بخوام کمک کنید یه قایق بسازیم. می خوام یه دوری بزنیم اگه جزیره افراد بومی داره که قایق می سازن پس این دور و بر یا جزیره دیگه ای هست یا میرن ماهیگیری. متیو گفت: ساختن قایق فکر خوبیه ولی اگه ببیننت چی؟ فرضا که برای ماهیگیری ازش استفاده کنن. جک گفت: نگران نباش استتار رو بلدم، از کناره میرم که بتونم تو سایه درختا و سنگها استتار کنم.
فردای آنروز کار تراشیدن یک کنده درخت برای ساخت قایق را شروع کردند. جک و پییر به شدت مشتاق کشف بیشتر جزیره بودند، در حالیکه متیو می خواست زندگی آرامی داشته باشد به نظر می رسید او و سلنا خود را برای یک زندگی طولانی مدت در جزیره آماده می کنند.