بعد از چند روز بارندگی سخت خورشید حضور گرم و پر نشاط خودش رو به جزیره نشان داد ، هر کدام برای ادامه برنامه های روتینشان به سمتی رفتند جز سلنا ، سلنا تنها روبروی آفتاب مقابل در غار لم داده بود و حمام آفتاب می گرفت که جِسی (اسم توکان نوک منقاری است که سلنا انتخاب کرده) با پرهای رنگینش صورتِ سلنا رو نوازش کرد و سلنا گفت اوه جسی حتما گرسنت شده و من فراموش کردم الان برات غذای خوشمزه میارم و نوازشی مهر آمیز جسی را کرد و آرام به داخل غار رفت ، مقداری طول کشید تا سلنا باز گردد و وقتی برگشت خیلی متعجب شده بود چون یه توکان رنگی دیگه به جسی نزدیک شده بود و خیلی عشقولانه در کنار هم حرکت می کردند سلنا در همان حالت ماند تا پرنده نترسد و دوست جسی به هیچ عنوان از حضور سلنا نگران نشد و به توجه خود به جسی ادامه داد ، همینطور که سلنا به جسی و دوستش نگاه می کرد متوجه پاپیون رنگینی به پای دوست جسی شد ، بیشتر دقت کرد چقد ر این روبان با شیوه خاص و ظریفی به پایش گره خورده بود، تلاش کرد آرام به جسی و دوستش نزدیک شود که پرنده پر زد و دور شد ...