خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۰۹:۲۱   ۱۳۹۴/۱۱/۱۴
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    جک و پییر به سه مرد بومی نگاه می کردند جک گفت: اگه ما اونارو میبینیم اونا هم مارو میبینن .پییر به نیزه چوبی ای که در قایق داشت چنگ زد ولی نیزه را به حالت حمله بالا نیاورد هر دو کف قایق نشسته بودند و نگاه می کردند. از دور دیدند که بومیان به آنها خیره شده اند سپس دور زدند و رفتند جک و پییر با تعجب نگاهشون میکردند پییر گفت دنبالشون بریم جک پاسخ داد کار خطرناکیه ولی به ریسکش می ارزه به جواب می رسیم پییر گفت: اگه خطرناک بودن مارو اینجا ول نمیکردن برن جک با او خیلی موافق نبود ولی خودش هم دلش میخواست دنبالشان برود و معمای وجود این بومیان را حل کند کمی که به دنبال بومیان ولی با حغظ فاصله پارو زدند جزیره ای از دور پیدا شد جک و پییر هر دو شگفت زده شدند جک پیشنهاد داد: به نظر من جلوتر رفتند به صلاح نیست ما نمیدونیم با چه جور قبیله ای سر و کار داریم پییر ولی دلش نمیخواست برود گفت: هی جک بزار ببینیم اون و چه خبره شاید اونها بتونن به ما کمک کنن اصلا شاید اون جزیره ای که با تمدن در ارتباطه این جزیره باشه جک بدبین بود ولی خودش هم کنجکاو شده بود آن دو ساعتی درنگ کردند و از دور به جزیره نگاه میکردند آنقدر نزدیک بودند که بتوانند نگاه کلی به جزیره بیاندازند و انقدر دور بودند که باید نیم ساعتی پارو میزدند تا به جزیره برسند. ناگهان صداهایی از جزیره آمد کسانی در ساحل فریاد میزدند و نام آنها را صدا میزدند پییر و جک هر دو هیجان زده پارو هارا برداشتند و با تمام وجود پارو زدند
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان