در روزهای بعد فرصت مناسبی بود تا گبی(دختر پییر) داستان زندگی خود و مادرش را بعد از سقوط هواپیما برای پییر تعریف کند. کاترینا چند هفته بعد از سقوط هواپیما متوجه می شود که باردار است، تیم نجات پرواز مرگبار بعد از ماهها جستجو اعلام می کنند که لاشه هواپیما پیدا نشده و یقینا تمامی مسافران هواپیما کشته شده اند. کاترینا تصمیم می گیرد فرزندش را به عنوان یک مادر مجرد به دنیا آورد. سه سال بعد وقتی گبی حدودا دو ساله است کاترینا با مرد مهربانی ازدواج می کند که گبی تا 18 سالگی او را پدر خود می داند. گبی18 ساله است که کاترینا راز پدر واقعی گبی را فاش می کند و حلقه نامزدی با پییر را به همراه عکسهایش را به گبی می دهد. گبی همیشه آرزوی دیدن محل سقوط پرواز مرگبار را دارد هرچند به ظاهر مرگ پدر را پذیرفته اما به دنبال نشانه هایی از لاشه هواپیماست تا شاهدی باشد برای آن حادثه دلخراش.
پس از خواندن خبری در خصوص کشف جزیره و عزم تیم مستند سازی برای فیلم برداری از آنجا و نزدیک بودن جزیره به محل حادثه ای که پدرش را از او گرفته است، بر آن می شود تا به هر قیمتی شده خود را به جزیره برساند اما هرگز تصور دیدار با پدر را نیز ندارد. اما دست روزگار داستان زندگیش را طور دیگری رقم می زند.
دو هفته بعد
گبی به همراه پییر روی عرشه کشتی ایستاده اند و به جزیره که هر لحظه کوچک و کوچکتر می شود خیره شده اند.
پییر رو به گبی می گوید: سی سال...سی سال و بعد لبخند می زند.
پایان