۱۲:۰۶ ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
کژال
یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
اشکان وقتی طبق عادت همیشگیش دست پریسا رو بوسید با تعجب پرسید
چرا دستات اینقدر سرده؟!
چیزی شده.. چرا خودتو واسه شام درست کردن اذیت کردی؟... دست پریسا رو کشید و برد نشوندش رو مبل دو نفره همیشگیشون...
توو دل پریسا هزار قصه و غصه رقم میخورد و اشکان نگران سردی دست پریسا
اشکان حرف میزد و پریسا همینطور که به اشکان زل زده بود تمام خوبی اشکان رو واسه خودش دوره میکرد
که یدفه اشکان گفت پریسا با توام...
پریسا هیچی از حرفای اشکان رو نشنیده بود...هنوز حقیقت رو نمیتونست قبول کنه
کار سختی بود... اگه قرار بود همینطورادامه بده زود از پا درمیومد...