خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۲:۰۶   ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    avatar
    کاپ آشپزی 
    یک ستاره ⋆|3760 |1786 پست
    اشکان وقتی طبق عادت همیشگیش دست پریسا رو بوسید با تعجب پرسید
    چرا دستات اینقدر سرده؟!
    چیزی شده.. چرا خودتو واسه شام درست کردن اذیت کردی؟... دست پریسا رو کشید و برد نشوندش رو مبل دو نفره همیشگیشون...
    توو دل پریسا هزار قصه و غصه رقم میخورد و اشکان نگران سردی دست پریسا
    اشکان حرف میزد و پریسا همینطور که به اشکان زل زده بود تمام خوبی اشکان رو واسه خودش دوره میکرد
    که یدفه اشکان گفت پریسا با توام...
    پریسا هیچی از حرفای اشکان رو نشنیده بود...هنوز حقیقت رو نمیتونست قبول کنه
    کار سختی بود... اگه قرار بود همینطورادامه بده زود از پا درمیومد...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان