خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۳۹   ۱۳۹۴/۱۱/۲۱
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    اشكان پريسا رو به خونه برد تا كمي استراحت كنه خودش هم به آرامش احتياج داشت به خونه رفتن و اشكان پريسا رو به سمت اتاق خواب هدايت كرد تا چند ساعتي رو استراحت كنه
    از موقعي كه اين حقيقت تلخ براشون آشكار شده بود هيچ كدوم حال و روز خوشي نداشتن
    اشكان به آشپزخونه رفت تا براي خودش يه قهوه درست كنه به اطراف نگاه كرد هر طرف نگاه ميكرد پريسا رو ميديد
    دوباره چشماش از اشک خیس شد و بغض با هجوم بیشتری به گلوش فشار آورد
    سعی کردم هجوم افکار نامنظمم رو نادیده بگيره ...
    به خودش اومد قهوه روي گاز سر رفته بوه ...
    :نه اينجور نميشه
    با نا اميدي و گريه زاري چيزي درست نميشه بايد اول خودم با روحیه و قوی باشم تا بتونم به پريسا روحيه بدم دكتر هم گفت روحيه خوب و تغيير نگاه به بيماري باعث مي‌شود كه افراد اين بيماري‌ها را به جاي اينكه يك مصيبت بنامند بتونن باهاش مبارزه كنند
    بايد با پريسا صحبت كنم بايد بهش روحيه بدم تا درمان رو شروع كنه و هر دو به جنگ اين مهمون ناخونده بريم...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان