۰۱:۱۳ ۱۳۹۴/۱۱/۲۶
و پریسا در افکارش غوطه ور...
آیا به دنبال درمان بروم یا نه!؟
اگر درمان را دنبال کنم مادر میفهمد چگونه به مادر بگویم ،
من تاب تحمل اشکهای مادر را ندارم
در فراق پدر ، رنجهای بیشماری کشیده ،
حالا فراق فرزند ،
دختر یکی یکدانه
داغ جدید...
مادر عزیزم ، کاش میتوانستم تمام غصه ها را فراموش کنم و مثل کودکی به آغوش امن تو پناه بیاورم
پریسا چقدر دلش هوای مادرش را کرده بود
دلش میخواست همان لحظه به آغوش مادر پناه ببرد و کودکی شاد و سرمست شود
و با ناز و ادای کودکانه ، برای مادرش شیرین زبانی کند
ولی این بیماری لعنتی ...
پریسا با دلی شکسته و چشمانی اشکبار بارها تکرار میکرد : به مادر چه بگویم ، به مادر چه بگویم !؟
این بغض لعنتی تمام شدنی نبود ...