۱۴:۲۱ ۱۳۹۴/۱۱/۲۶
مهرنوشپنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|10428 |5772 پست
دکتر توضیح داد که داروهای شیمی درمانی از هر نوع تکثیر و رشد سریع سلولی جلوگیری می کنند و به همین دلیل جنین هیچ شانسی برای رشد نداره، ولی پریسا انگار این حرفها رو نمی شنید و دوباره در یک بهران فکری عمیق فرو رفت.
بدون اعتنا به فضای مطب از روی صندلی بلند شد و راه افتاد و رفت.
اشکان از دکتر پرسید پیشنهاد شما چیه؟
دکتر گفت به نظر من این بچه شانسی برای بقا نداره، اگر شیمی درمانی شروع بشه فورا از بین می ره و اگر درمان رو به تاخیر بندازیم احتمالا بیماری مادر رو کمتر از 9 ماه دیگه خواهد کشت. بهتره اصلا فکرتون رو درگیرش نکنید.
اشکان گفت آخرین چیزی که توی این موقعیت می تونه برام مهم باشه این جنینه، لطفا بهم صادقانه بگید که پریسا چقدر شانس داره؟
دکتر نفس عمیقی کشید و به صندلی تکیه داد و گفت پسرم شرایط خیلی مشکلی هست، از نظر علمی ما زمان زیادی رو برای درمان موفق از دست دادیم، بدی این نوع سرطان اینه که تا به مراحل پایانی نرسیده هیچ نشانی از خودش به جا نمی ذاره و وقتی بیمار در اثر عوارض مراجعه می کنه بیماری سطح 3 قرار داره و خیلی دیر شده، با این حال من مواردی رو هم دیدم که تا سطح 4 هم رفتن ولی بهبود پیدا کردن.
باید قبول کنیم که ما هنوز خیلی چیزها رو نمی دونیم و باید تلاش خودمون رو بکنیم، حتی وقتی که هیچ امیدی به درمان نباشه ما باز هم باید به درمان ادامه بدیم که بیمار در تمام طول عمرش از کیفیت زندگی بهتری برخوردار باشه.
قوی باش پسرم و امیدوار ...
اشکان پرسید یعنی امیدی هست؟ دکتر گفت من چیزهایی که می دونستم به شما گفتم.
اشکان بعد از خداحافظی بیرون اومد ولی پریسا رو پیدا نکرد، بعد از یک ساعت گشتن خیابون های اطراف رفت خونه ولی پریسا اونجا هم نبود، با دودلی به مامان پریسا، مامان خودش و دوستای نزدیک هم زنگ زد، البته مستقیما نگفت که دنبال پریسا می گرده ولی مطمئن شده که پریسا نیست، ساعت 3 بعد از نیمه شب بود و اشکان خسته، نگران و مستاصل توی پذیرایی قدم میزد!