۱۱:۴۰ ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
وقتی پریسا چشماش رو باز کرد اشکان هنوز به او خیره بود لبخندی زد و در حالی که موهای پریسا رو نوازش میکرد گفت : هیچی به اندازه مسئولیت پذیزی نمیتونه به یه انسان کمک کنه که آدم بهتری باشه. اگه تو این جنین رو نگه داری و خیلی خوش شانس باشی که اون اول دنیا بیاد و بعد از دنیا بری مسئولیت همه سختی هایی که خواهد کشید با ماست! ما حتی قراری هم نداشتیم که بچه دار بشیم پس باید مسئولیت اشتباهمون رو بپذیریم تا همین الانم درسته شیمی درمانی رو شروع نکردی اما همون داروهایی هم که به اشتباه فکر میکردیم مریضیت چیز دیگه ست خوردی هم ممکنه مشکل درست بکنن برای جنین.
پریسا سکوت کرد و به نظر رضایت داده بود. چند ساعت بعد با چشمانی خسته و اشکبار از بخش زنان بیمارستان بیرون اومدن و بی صدا حرکت میکردن که پریسا گفت : من نمیخوام یه پایان معمولی داشته باشم اشکان ...