خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۴۰   ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست
    وقتی پریسا چشماش رو باز کرد اشکان هنوز به او خیره بود لبخندی زد و در حالی که موهای پریسا رو نوازش میکرد گفت : هیچی به اندازه مسئولیت پذیزی نمیتونه به یه انسان کمک کنه که آدم بهتری باشه. اگه تو این جنین رو نگه داری و خیلی خوش شانس باشی که اون اول دنیا بیاد و بعد از دنیا بری مسئولیت همه سختی هایی که خواهد کشید با ماست! ما حتی قراری هم نداشتیم که بچه دار بشیم پس باید مسئولیت اشتباهمون رو بپذیریم تا همین الانم درسته شیمی درمانی رو شروع نکردی اما همون داروهایی هم که به اشتباه فکر میکردیم مریضیت چیز دیگه ست خوردی هم ممکنه مشکل درست بکنن برای جنین.
    پریسا سکوت کرد و به نظر رضایت داده بود. چند ساعت بعد با چشمانی خسته و اشکبار از بخش زنان بیمارستان بیرون اومدن و بی صدا حرکت میکردن که پریسا گفت : من نمیخوام یه پایان معمولی داشته باشم اشکان ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان