۱۴:۴۸ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸

پریسا همیشه عاااشق خرید برای خونه بود...لباساشو پوشیدو رفت سوپر مارکت کلی وسایل خوشرنگو آبو جدید خرید ..بعدم سوپر میوه و خرید کلی سبزیو میوه...با نشاط زیادی برگشت خونه و همه خریداشو گذاشت تو آشپزخونه ی دوش گرفت و آهنگ مورد علاقشو گذاشتو با ی لباس راحتو خوشگل شروع کرد به مرتب کردنه خونه وسروسامون دادن به وسایل...
اول از همه باید ی آبمیوه حسابی برای خودش میگرفت...کاری که همیشه درموردش تنبل بود...سیبو آناناس گزینه خوبی بود برای لذت بردن از طعم ی آبمیوه خونگیه عااالیییی...چقد امروز همه چیز خندان شده بود....پریسا رفت یخچال رو باز کرد و ی گپ کوچولو با مواد غذایی تو یخچال زد که یهو چشمش به بسته میگویی خورد کهخیلی وقته خریده و معمولا حوصله پخت میگو رو نداشت...
با خنده گفت سلام آقایونه میگووو...شما امروز میتونید گزینه خوبی برای سلولای سالمو ناسالم بدنه من باشید...پس خودتونو آماده کنید که میخوام ی غذای خوشمزه باهاتون درست کنم....
پریسا از صحبتای خودش خندش گرفته بود یهو چشمش به دفتر و خودکاراش افتادو سریع رفت به سمتشون...و نوشت
امروز فهمیدم تمام روزایی که فکر میکردم تو خونه تنهام کلی هم صحبت دارم که منتظر بودن من باهاشون حرف بزنم...امروز با آقای میگو دوست شدم...میخوام برم و باهاش ی غذااای عااالی برای خودمو اشکان درست کنم...
و ی آبمیوه عااالی بخورمو بعدم برم ی پازل 5هزار تیکه بخرمو ....