یک هفته از آخرین جلسه شیمی درمانی پریسا می گذشت، شماره شیما رو گرفت، می خواست بداند شیما تا کی ایران هست و پیشنهاد کرد که با تارا سه تایی به مسافرت بروند. شیما سریعا پیشنهادش را قبول کرد و گفت: فکر می کنم تارا هم استقبال کنه؟ حالا کجا بریم؟ پریسا گفت: تنها جایی که می دونم اشکان دلش نمی خواد بیاد و عذاب وجدان نمی گیرم که تنهایی دارم میرم. شیما خندید و گفت: کجا؟ پریسا گفت: دوبی..
سه روز بعد تارا و شیما کار رزرو هتل و خرید بلیط هواپیما را انجام داده بودند و به پریسا خبر دادند دو روز دیگر می توانند بروند. پریسا از قبل تصمیمش برای رفتن به این سفر را با اشکان در میان گذاشته بود و اشکان اول مخالفت کرده بود اما در نهایت با اکراه با این مسافرت موافقت کرده بود..
دو روز بعد، دوبی....