نمای برج العرب در پهنه آسمان چند رنگ غروب جز تصاویری بود که به عمق جان پریسا نشست. نفس عمیقی کشید و هوا را درون ریه هایش برد. اشکان با شنیدن خبر پارک آبی بلافاصله با ذوق موافقتش را اعلام کرد به گونه ای که پریسا پی به حسادتش نبرد. اگر شرایط متفاوت بود مسلما مخالفت که هیچ از همچین پیشنهادی ناراحت هم میشد. ولی می خواست پریسا بیشترین لذت را از سفرش ببرد. ساعت 11 شب بود که به دیسکو رسیدند. پریسا جسورانه لباس ماکسی بلندی پوشیده بود که با موهای تراشیده و اندام کشیده اش شیطنتی ناخواسته به او داده بود. چشم ها را جذب میکرد. آرایشش به گونه ای بود که کسی پی به بیماریش نبرد به نظر می آمد یک دختر سالم به دلایلی نا معلوم ترجیح داده است موهایش را بتراشد. شیما و تارا نیز بهترین لباسشان را پوشیده بودند. وقتی وارد شدند شیما به سمت بار رفت و دو گیلاس شامپاین سفارش داد پریسا باید از الکل دوری میکرد.