نگاههای خیره و تحسین آمیز مردان داخل دیسکو پریسا را معذب کرده بود، از پنج سال پیش که با اشکان تصمیم به ازدواج گرفته بودند و چهار سال بعد از آن که به صورت رسمی ازدواج کردند، بانوی وفادار و با وقار درون پریسا هرگاه توسط نگاه مردانه ای جز اشکان تحسین شده بود معذب شده و از اینکه در جمع بدرخشد احساس عذاب وجدان کرده بود اما دختر سرحال و بی پروای درونش دوست داشت بی هیچ خجالتی دیده شود و از دانستن اینکه مردان زیادی آرزو داشتند جای اشکان در کنار او بایسند هرگز آزرده نمی شد و این احساس از اعماق وجودش جایی که به خودش و به عشقش نسبت به اشکان کاملا ایمان و اعتماد داشت نشات می گرفت.
در همین افکار بود که دو مرد با ظاهری اروپایی به آنها نزدیک شدند، یکی از آنها بسیار با ادب و در عین حال جسورانه پریسا را به رقص دعوت کرد، باز هم در جدال درونیش بانوی باوقار پیروز شد و به دختر زیبا و جسور درونش نهیب زد که این اتفاق تقصیر تو بود...پریسا اخمهایش را در هم کشید و با نشان دادن دست چپ و حلقه ازدواجش به مرد گفت: من متاهل هستم. مرد بلافاصله عذر خواهی کرد و چند قدم عقب رفت. مرد دوم برای تقاضای رقص دستش را به سمت تارا دراز کرد و پرسید: شما چطور، تارا با لبخند دست مرد را گرفت و در حالیکه می خندید گفت: البته من هم متاهل هستم اما برای یک دور رقص با شما اجازه دارم....شیما خندید و در حالیکه به دور شدن تارا و مرد غریبه نگاه می کرد به پریسا گفت: خیلی سخت می گیری پریسا! پریسا با عصبانیت گفت: اصلا از کار تارا خوشم نیومد، دلم می خواد زودتر از اینجا بریم... شیما و پریسا تمام دقایقی که تارا در حال رقصیدن با مرد اروپایی بود که بعدا تارا گفت مارک نام دارد و فرانسوی است را در سکوت گذراندند.
تارا پس از پایان رقص دوباره به آنها ملحق شد و قبل از اینکه پریسا چیزی بگوید گفت: اگه مهران هم اینجا بود حتما باز هم پیشنهاد رقصش رو قبول می کردم و توی مسافرتهامون بازم این اتفاق افتاده بود و من و مهران هر دو تامون می دونیم طرف نمی خواد منو بخوره پس اون قیافه رو به خودت نگیر پریسا و با گفتن این حرف لیوانش رابداشت و جرعه ای نوشید. پریسا که تعجب کرده بود گفت: یعنی اگه مهران هم همین کار رو بکنه تو ناراحت نمی شی؟! تارا بلافاصله جواب داد: نه اصلا، ما به هم اعتماد داریم...