شیما بانگاه خونسردی که مخصوص خودش بود به آرامی نگاهش را گره زد به نگاه تارا کرد و گفت سرفرصت برات تعریف می کنم ، و ادامه داد بهتر نیست به پریسا و اشکان ملحق بشیم و برقصیم و با هم راهی شدننزدیک هنل جرقه ای تو ذهن پریسا زد و گفت بچه ها من چند تا از کارایی که همیشه خیلی دوست داشتم رو انجام بدم و نگفته بودم چون رمقی نداشتم، اما الان حس میکنم که با تمام وجود میخوام این کارها رو انجام بدم کنار بهترین کسایی که تو زندگی دارم، بهتون پیشنهاد میدم اگه موافق باشید با هم همراه شیم :- به بازار سنتی که توی حومه شهر هست بریم و کفش های شهرزادی بخریم .. خیلی زیبان اگر بتونیم لباس های حریر هم پیدا کنیم که خیلی عالی میشه با اون کفش ها خیلی خاص میشه اونها رو بپوشیم و شب بریم شام- خیلی دوست دارم اشکان که همیشه یکی از آرزوهاش شرکت در مسابقات بیگ گیم ماهیگیری بوده رو همراهی کنم یا حتی در حد تحقیقات هم خوبه که اون مسیر رو ماهیگیری رو با کشتی بریم، شاید من هم بتونم سعیم رو بکنم و ماهی بگیرم یه ماهی نسبتا بزرگ.. - یکی دیگه از آرزوهام رفتن به هتلی بوده که در اعماق دریا ساخته بودن سعی کنیم ببینیم میشه رفت اونجا اگه بشه عالیه میتونیم بافت زیر دریا رو ببینیم و ماهی هایی که زیر آب حرکت می کنند - دوست دارم یه بار زیر آُسمون پر ستاره توی صحرای شن بعد از شتر سواری خوردن شیر شتر یه قلیون مراکشی بکشم و ستاره ها رو نگاه کنم بامن همراه می شید؟