خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۳:۰۳   ۱۳۹۴/۱۲/۱۲
    avatar
    کاپ آشپزی کاپ عکاس برتر 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|48382 |46689 پست
    با وجود اينكه پريسا ازين موضوع مطلع بود و دكتر نعيمي هم قبلا به او گفته بود كه فرصتي نداره اما انگار كه دنبال شنيدن يه حرف ديگه اومده بود.

    يباره شوكه شد بخاطر اينكه احساس مي كرد مرگ بهش نزديك تر شده

    به ادامه صحبتهاي دكتر توجهي نكرد بي اختيار اشك از چشمش جاري شد

    يكباره باتكان دست دكتر به خودش اومد عصباني و بود خشمگين ... نبايد خودش رو دوباره توي اين وضعيت قرار ميداد تازه به حالت رواني با ثباتي رسيده بود

    دكتر ادامه داد سرطان آخر دنيا نيست زيرا بعضي سرطان‌ها علاج پذيرند و بعضي ديگر را كه به طور كامل از بين نمي‌روند مي‌توان براي طول زمان متفاوتي تحت كنترل نگاه داشت ما سعي ميكنيم اين مدت زماني رو كه عرض كردم به حداكثر برسونيم اگر...

    پريسا ديگه گوش نداد كيفش رو برداشت و از مطب خارج شد ...
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان