۰۸:۴۵ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
پریسا خسته از فکر کردن و درمانده بود. وقتی به خانه بازگشت بدون فکر کردن به کارهای روزمره پرداخت تا همسرش به خانه بیاید. این روزها اشکان زود می آمد. اشکان در درست کردن شام به پریسا کمک کرد و و پریسا شروع به صحبت کرد. نمی خواست راجع به خانم روشن با اشکان صحبت کند ولی نظرش را عوض کرد و همه چیز را گفت. اشکان بعد از تمام شدن حرفهایش خنده ای کرد و گفت: پریسا برای رفتن به روستا باید صبورتر باشی چون من هنوز قصد خریدن یه باغچه رو ندارم. پریسا با تعجب به او نگاه می کرد. اشکان از کیفش پوشه ای در آورد و گفت من یه تور مصر گرفتم میدونی که مصر الان مرزهاشو به روی گردشگران بسته به خاطر شرایط اقتصادیش ولی یه پولدار مصری داره از این آب گل آلود ماهی میگیره با یه بیمه گنده داره یه مقدار محدود توریست میگیره اونم با پشتوانه مالی خودش من تحقیق کردم همه چی واسه یه سفر ماجراجویانه جوره تازه تو از نظر پزشکی هم بیمه ای. صب کن صب کن اینم بگم بعد نظرتو بگو. تو چه مریض بودی چه من من دوست داشتم این سفر رو بریم می دونی که چقد عاشق اهرامم...