۱۱:۳۵ ۱۳۹۴/۱۲/۱۶
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
پریسا تمام عمر از شنیدن آهنگ زبان فرانسه لذت می برد حالا تمام روز را با ترجمه و تدریس آن میگذراند گه گاهی چیزی می نوشت یا نقاشی می کشید. حالا خوشحال بود انگار دیگر لحظات در صلح و آرامش سپری می شد قرصها و آمپولهایی که مادر کسری به او داده بود طبق پیش بینی سه ماه را طولانی تر کرده بود ولی دیگر معلوم نبود چقدر طولانی. دیگر مهم هم نبود اشکان زمان زیادی را با او می گذراند به او مینگریست که نقاشی میکشد یا با قلمو ایستاده و به تابلو اش خیره نگاه می کند و یا لا به لای کتابهایش دنبال معنی کلمه ای می گردد. گاهی برای خودش چیزی می نویسد. دفترچه زیبایی که قرار بود بعد از مرگ پریسا مال او باشد. مرگی که معلوم نبود کجاست و چقدر از او فاصله دارد. چیزی که مهم بود این بود که پریسا زندگی در عمق لحظات را آموخته بود حالا دیگر دوست کسری را می فهمید پسری که برای آموزش از استادی بی همتا پا به سفری شاید بی برگشت گذاشته بود.آرامشی که آن پسر داشت بالاخره در پریسا نیز جاری شده بود