۱۲:۲۵ ۱۳۹۴/۱۲/۱۸
ماهنوش و بهزاد تصمیم گرفته بودن تا 5 سالگی آندیا رو به مهدکودک نفرستند و آوا اولین سالی بود که به مهدکودک میرفت.
پس از بازگشت از محل کار، ماهنوش آوا رو از مهدکودک و آندیا رو از خونه مادرش برداشت و به خونه رفت.
بعد از ظهر وقتی از خواب بیدار دید آندیا داره کف اتاق با عروسک هاش بازی میکنه اما خبری از آوا نبود. دنبال او گشت و خیلی زود پشت کاناپه مبل پذیرایی پیداش کرد. کاناپه پایه های کوتاهی بود و به راحتی نمیشد با خم شدن پشتش رو دید. رد تلاش های آوا برای بالا رفتن از کاناپه پریدن به پشت آن روی مخمل آبی رنگ مبل باقی مونده بود. ماهنوش سرش رو به حالت دالی گفتن برد پشت مبل اما چیزی نگفت!
آیدا چند ثانیه ای به مادرش نگاه کرد و بی مقدمه گفت : من دیگه مهدکودک نمیرم.
ماهنوش احساس کرد قبلا این صحنه را دیده و حسابی جا خورد ...