۱۷:۲۹ ۱۳۹۵/۴/۶
سرهنگ نیروی انتظامی بعد از اینکه فرمهای پر شده رو مطالعه کرد. شروع کرد به سوال پرسیدن. طبق عادت جواب همه سوال ها رو بهزاد میداد.
سرهنگ : قبلا هم سابقه داشته که دخترتون دیر بیاد خونه؟
بهزاد : نه اصلا. هیچوقت
سرهنگ : دخترتون با هیچ پسری رابطه داشت؟ رفتارش تغییری نکرده بود؟
بهزاد : نه اون به ما اعتماد داره همه چیشو به ما میگه. رفتارشم مثل همیشه بود سرش به درسا و کلاسای فوق العاده ش بود. با دوستاش تفریح میکردن اما چیزی نبود که ما بی خبر باشیم. همیشه میدونستیم کجاست.
سرهنگ : با هیچکدوم از شماها مشکلی نداشت؟ دعوایی بحثی چیزی؟ فشاری بهش نیاورده بودین؟
بهزاد : نه جناب سرهنگ رابطه ما همیشه خیلی دوستانه بوده اصلا ازین حرفا نیست.
در این بین وقتی بهزاد به سوالات جواب میداد چند بار نگاه سرهنگ به ماهنوش مادر آوا افتاد و از روی تجربه متفاوت شرایط غیر عادی شد.
سرهنگ رو به بهزاد کرد و با حالت بسیار خونسرد گفت : خیلی خوب ممنونم. پس خدا رو شکر کنید فکر نمیکنم خیلی جای نگرانی باشه و ما به زودی پیداش میکنیم. حالا میتونم چندتا سوال از مادرش بپرسم؟ لطفا شما بیرون باشید ...