رضا چرچیل- قسمت دوم - اولین پست بهزاد لابی در روز اول
رضا چرچیل خیلی زود تونست بعضی از هم بندی های خودش رو بشناسه و در مورد غیرآشناها هم قضاوت کنه.
از چشم های بعضی شون خوند که افرادی رو توی زندان دارن و با اینکه تا حالا ندیدنش میشناسنش و از نگاهشون مشخصه که دلیل اومدنش به زندان و تا حدی از ابعاد بزرگ پرونده ش رو میدونن.
مرد جا افتاده ای که لباس زندانش کاملا آراسته بود روی صندلی نسبتا راحتی که انتظار دیدنش را در زندان ندارید لم داده بود و روزنامه میخوند. عینکی مشکی به چشم داشت که نخ نسبتا پهن مشکی آن از لای موهای آراسته و جوگندمی مرد پشت سرش پنهان شده بود.
با سمت راست لبانش لبخندی گویای دلتنگی و شیطنت زد و برای اینکه به خیال خود زودتر از هر چهره برجسته دیگه ای در بند 2018، این مهره توانمند را برای تیمش بکِشَد با حالتی صمیمی گفت : به بــــــــــــــه! جناب اقتصاددان و کارآفرین بزرگ ر.م ! تو جزایر قناری دنبالت میگشتیم رفیق راه گم کردی؟ ورودت رو به بند خاکی و صمیمی خواصِ 2018 خوش آمد میگم ...