خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۰:۰۵   ۱۳۹۵/۴/۲۰
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
    رضا چرچیل قسمت چهارم پست اول روز دوم
    ج.و یا جعفر واعظی ملقب به جفری واعظ ( به خاطر اینکه خیلی اهل حرف و بلف زدن بود) از جایش بلند شد و یه پس گردنی محکم به پسری که حرف زده بود زد و گفت خاک تو سرت کنن تو میخواستی دنگ بگیری از چرچیل یک نفر دیگر برای خود شیرینی جلو دوید و گفت: واعظ اجازه میدی من درستش کنم؟ - بجنب
    مردک لاغر و فرز بود دنبال رضا دوید.
    رضا چرچیل در حیاط زندان قدم میزد تا آن لحظه متوجه شده بود که اشخاص زیادی هستند که دوست دارند با او ارتباط برقرار کنند ولی او نمیخواست مگر اینکه دلیل قانع کننده ای وجود میداشت. مردی با هیکل متناسب و موهای خوشرنگ بلوطی و ته ریش مرتبی به او نزدیک شد رضا به جای دیگری نگاه میکرد به گروهی از زندانیان که مرد چاقی را دوره گرفته و مسخره اش می کردند . مرد مو بلوطی کنار رضا به دیوار تکیه داد و گفت: تو دنبال سیگار برگ بودی؟ رضا جا خورد ولی چهره اش را بی تفاوت نشان داد و با بی میلی اوهومی کرد. قرارش با صادی همان بود قرار بود شخص مطمئنی را در زندان پیدا کند که وردست رضا باشد. رضا پرسید اسمت چیه؟ مرد جوان گفت: فرهاد ملقب به داش فری چش قشنگ. رضا به او نگریست چشمان عسلی رنگ فرهاد از شیطنت می درخشید. فرهاد گفت این جفری واعظ بدردمون میخوره ها حرفش برو داره. رضا گفت : هیشکی به دردم نمیخوره تو ام زیاد دورو بر من نباش باهات کار داشته باشم میگم بهت نمیخوام پس فردا چو بیوفته که با من میگردی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان