خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۱:۲۱   ۱۳۹۵/۴/۲۰
    avatar
    کاپ آشپزی 
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|26995 |15954 پست

    رضا چرچیل- قسمت پنچم- اولین پست بهزاد لابی در روز دوم

    چند هفته به همین منوال گذشت و تلاش همه زندانی ها برای نزدیک شدن به رضا بی نتیجه بود. یک روز صبح وقتی زندان بانها برای شمارش و بیدار باش این بند آمدند رضا که عادت نداشت زیاد بخوابد، بیدار نمیشد. جفری واعظ رفت بالای سرش و  چند بار صدا زد آقا رضا؟ اما خبری نبود. چند بار تکانش داد.

    رضا انگار که بیدار بوده باشد اما توجهی نمیکرده چشم هایش را به آرامی اما متعجب باز کرد. واعظ را بالای سر خودش دید و با نگاهی به زندان بان فهماند که همه چی رو به راه است و از تخت پایین آمد. یک ساعت بعد در فرصتی واعظ را تنها گیر آورد و در حالی که بازویش را میفشرد کنارش ایستاد و گفت : چرا برا خودت سوییت نگرفتی؟ اینجا مشکلی نداری؟

    جفری همچنان لحن شوخ خودش را که اصلا به مذاق رضا خوش نیامده بود حفظ کرده بود : اختیار دارید قربان، سوییت برای شما از ما بهتروناست. ما که خورده پاییم زیر سایه شما.

    رضا بی اعتنا گفت : توی این زندان یه پسر جوونی که به علت تصادف و قتل غیر عمد یه زن و بچه ش اینجاست. میشناسیش؟

    جفری جا خورد اما سعی بیهوده ای کرد که عادی رفتار کند : قتل؟ نه بابا برا چی؟ من خبری ندارم.

    رضا گفت : من 3 روز دارم میرم بیرون. اگه کاری اون بیرون داری بهم بگو!

    رضا همچنان بازوی خودش را میمالید و درد و سوزشی ضعیف اما آزاردهنده احساس میکرد ...

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان