خانه
329K

بقیه داستانو بنویس ...

  • ۱۴:۲۹   ۱۳۹۵/۴/۲۰
    avatar
    دو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست

    رضا چرچیل قسمت ششم سومین پست روز دوم

    اولین وقت ملاقات بعد از آن صادق به دیدن رضا آمد رضا وقتی گوشی تلفن را بر میداشت و روی نصندلی مینشست با بی تفاوتی به صادق نگاه کرد. صادق گفت: نگران چیزی نباش اوضاع آرومه رضا گفت نگران نیستم به شاداب سر زدی (شاداب دختر رضا و تنها عضو خانواده اش بود که صادق در این سالها دیده بود) صادق گفت اونم خوبه میاد بهت سر بزنه به زودی چش قشنگ و دیدی؟ رضا سری از روی تاسف تکان داد و گفت تو کی میخوای درست شی صادی؟ صادق گفت مطمئنه رضا گفت: با اون کاری ندارم راجع بهش الان صحبت نکن صادق گفت: اصل موضوع رو بگم قضیه مرخصیت منتفیه فعلا رضا بی ذره این ناراحتی فقط لبانش را کج کرد (عادتش هنگام فکر کردن) جواب داد: پس این وکیله داره چه غلطی میکنه صادق نمی دانست بعد از تذکر رضا چگونه با او حرف بزند که برای هیچ کس دیگر قابل فهم نباشد گفت: شادابم سفرشو کنسل کرده میخواد بعد تعطیلات عید فطر بره هم بخاطر شلوغی هم اینکه روز غیر اداری اونجا باشه
    رضا فهمید منظور صادق این بود وکیلش فقط تاریخ مرخصی را جا به جا کرده است رضا تکانی خورد که نشان بدهد می خواهد برود صادق فقط اضافه کرد: حواسم هست

    ویرایش شده توسط نوشان در تاریخ ۲۰/۴/۱۳۹۵   ۱۴:۲۹
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان