رضا چرچیل قسمت ششم سومین پست روز دوم
اولین وقت ملاقات بعد از آن صادق به دیدن رضا آمد رضا وقتی گوشی تلفن را بر میداشت و روی نصندلی مینشست با بی تفاوتی به صادق نگاه کرد. صادق گفت: نگران چیزی نباش اوضاع آرومه رضا گفت نگران نیستم به شاداب سر زدی (شاداب دختر رضا و تنها عضو خانواده اش بود که صادق در این سالها دیده بود) صادق گفت اونم خوبه میاد بهت سر بزنه به زودی چش قشنگ و دیدی؟ رضا سری از روی تاسف تکان داد و گفت تو کی میخوای درست شی صادی؟ صادق گفت مطمئنه رضا گفت: با اون کاری ندارم راجع بهش الان صحبت نکن صادق گفت: اصل موضوع رو بگم قضیه مرخصیت منتفیه فعلا رضا بی ذره این ناراحتی فقط لبانش را کج کرد (عادتش هنگام فکر کردن) جواب داد: پس این وکیله داره چه غلطی میکنه صادق نمی دانست بعد از تذکر رضا چگونه با او حرف بزند که برای هیچ کس دیگر قابل فهم نباشد گفت: شادابم سفرشو کنسل کرده میخواد بعد تعطیلات عید فطر بره هم بخاطر شلوغی هم اینکه روز غیر اداری اونجا باشه
رضا فهمید منظور صادق این بود وکیلش فقط تاریخ مرخصی را جا به جا کرده است رضا تکانی خورد که نشان بدهد می خواهد برود صادق فقط اضافه کرد: حواسم هست