رضا چرچیل قسمت سیزدهم- پست اول بهزاد لابی در روز چهارم
سر و صدای زیاد دعوا و درگیری از بیرون اتاقی که رضا اونجا بود به گوش رسید. واعظ در حالی که خون از دماغش جاری شده بود و روی لب و دهن و لباسش ریخته بود خودش رو به اتاق رضا رسوند و گفت : فکر کردی کی هستی مرتیکه عوضی. نابودت میکنم ...
هنوز سر و صداهای دعوا نخوابیده بود که چهار پنج تا سرباز ریختن توی بند و حسابی همه رو کتک زدن و واعظ و یکی از رفیقاش و یکی از افراد طرف دعوا رو دستبند زدن و بردن. بعد به پزشک اجازه دادن که وارد بند بشه و بعد از معایناتی بلند شد و گفت مُرده!
پارچه سفیدی آوردن و جسد زندانی رو که در دعوا با تیم واعظ کشته شده بود رو توش پیچیدن و بردن ...