قسمت بیست و سوم پست اول فرک در روز سیزدهم
صادق مجبور شده بود برای راضی کردن شاداب به همراهی کردن او در سفر باور نکردنی به مقصد پاکستان و سپس رفتن به کره جنوبی با یکی دیگر از دوستان پدرش که مرد عرب غول پیکری بود به دروغ های زیادی متوسل شود. اما شاداب راضی نمی شد، در نهایت با گفتن اینکه همه این مخفی کاریهای برای بیرون آوردن پدرش از زندان است و پس از چند هفته رضا نیز در کره به او می پیوندد توانسته بود او را راضی کند. اما از شاداب قول گرفته بود که برای حفظ امنیت پدر به هیچکس از قصدش برای سفر چیزی نگوید و با خواسته او که می خواست با دوستانش خداحافظی کند شدیدا مخالفت کرده بود.
مهسا به شدت بی تاب بود، شهرام که برایش از عشق و زندگی رمانتیک گفته بود، چند روزی بود که بدون کوچکترین خبری ناپدید شده بود و همزمان از دوست صمیمی اش شاداب، تنها کسی که می توانست در مورد شهرام با او صحبت کند هم خبری نبود. روزهای اول این تقارن شگفت آور تنها باعث کلافگی مهسا شده بود اما پس از گذشت چند هفته به این باور رسید که بهترین دوستش و مرد رویاهایش به او خیانت کرده و با هم فرار کرده اند.