۱۵:۰۸ ۱۳۹۵/۵/۶
نوشاندو ستاره ⋆⋆|4830 |2348 پست
صادق سراسیمه بود لاله در حالی که فکر میکرد مرتب سعی میکرد با شهرام تماس بگیر گوشی شهرام در دست نبود لاله به صادق پیشنهاد داد آنشب را در اتاق کناری دفترش بگذراند. صادق خیلی با هوش نبود نمی توانست احساساتش را پنهان کند من و من کنان با بی میلی پذیرفت فقط رو به لاله گفت میدونم هنوز به من شک داری ولی گوش دادن به توضیح نه برای من وقت گیره نه برای تو. من وقتی میدونم معاملات بزرگتری از طریق من انجام شه چرا باید خودم رو انقد زود مهره سوخته کنم؟ لاله در ذهنش گفت: تو خیلی وقت پیش مهره سوخته بودی . چیزی نگفت اله برای نشان دادن حسن نیتش در اتاق را قفل نکرده آنجا را ترک کرد در حالی که صادق مطمئن بود تمام شب از طریق دوربین مداربسته کنترل میشود وقتی لاله به ویلایش رسید و تصاویر دوربین ها را چک کرد متوجه شد اثری از صادق نیست به نگهبانی زنگ زد و خواست ساختمان را بگردند نگهبان ساختمان در جواب گوشی تلفن را به شهرام داد. شهرام به لاله اطمینان داد که اوضاع مرتب است و او دارد به ویلای او می آید.
شهرام روبه روی لاله نشست و با دیدن چهره متعجب او گفت میدونم رئیس تویی ولی من نمیتونم سر جونت قمار کنم. من این نقشه رو به کمک چرچیل ریختم ولی پیشنهاد دادم تو در جریان نباشی چون مادرت پاکستانیه و یدونستم ممکنه ملاحظات قومی از طرف پاکستانی ها بندازتمون تو مخمصه. اون موقع که شاداب و با صادق فرستادم پاکستان یه دستگاه ظریف زیر پوست بازو شاداب گذاشتم راضی کردنش واسه همکاری سخت بود ولی وقتی اوضاع رو براش توضیح دادم پذیرفت قرار شد تو فرصت مناسب اون دستگاه رو در بیاره و یه جوری وصلش کنه به صادق شاداب این کار و کرد من میفهمیدم صادق کجا میره و زیر نظر گرفتمش . اول مطمئن بود دستش رو شده با راهی شدن شاداب باهاش فک کرد اشتباه کرده و رضا بهش اعتماد داره پس کمتر احتیاط کرد. قضیه گروگان گیری هم قصه است. آلمانیهای بدبخت فک میکنن با یه بازرگان ایرانی خوش نام معامله کردن در حالی که این بازرگان خوش نام با چنتا از روئسای گروهکهای تروریستی پاکستانی رو هم ریخته . میخوان دودمان رضا رو به هم بریزن جونش واسشون مهم نیست اول اعتباراتشو میخوان بعد پولهاشو
لاله فقط به او نگاه میکرد و گفت: الان صادق کجاست؟ شهرام گفت فعلا که کشتمش فک کنم الان باید رسیده باشه نزدیکهای جهنم