نام داستان : بازگشت به راه بی بازگشت
قسمت اول : بهزاد لابی
.
.
در ماشینو بستم. محکم تر از چیزی که فکر میکردم بسته شد و صدای بلندی داد. یکی دو قدم برداشته بودم که متوجه شدم سوییچ ماشین رو برنداشتم و نمیتونم درو قفل کنم. با عصبانیت برگشتم سمت ماشین و سریع سوییچ رو برداشتم و اینبار درو آروم تر بستم.
با عجله از خیابون رد شدم و در پیاده رو طرف مقابل به سمت ساختمون تجاری بزرگ و معروف شهر حرکت کردم. عابرین اغلب آروم بودن و با هم گپ میزدن و عجله ای نداشتن برای همین مجبور میشدم از بینشون شبیه مسابقه با ماشین لایی بکشم. به در ساختمون رسیدم و با اینکه تا حالا اونجا نرفته بودم به طور غریزی چندتا راهرو اینور اونور رفتم و جلوی در آساسنور رسیدم. 4 طبقه اول تجاری بود و بقیه ش اداری. طبقه 17 ام، واحد شماره 1763.
پیداش کردم، چند دقیقه مکث کردم و بعد زنگ آیفون تصویری رو زدم ...