یک ساعت نگذشته بود که روبروی افشین تو دفتر کارش وایساده بودم.
افشین: چته الاغ؟ جلوی کارمندا واسه چی به من می پری؟-با کف دستش ضربه ای به سینه ام زد که موجب شد یک قدم به عقب بروم، در اتاقش را بست- گوساله من خیر سرم مدیرعاملم اینجا....
بدون اینکه چیزی بگویم گوشی موبایلم رو دادم دستش . فیلم رو پلی کرد و در سکوت آنرا تماشا کرد...
- مرتیکه آدم اجیر کرده ... لت و پارم کردن .... یه ماه نمی تونستم از جام بلند شم...دنده هام شکسته بود...-دندانهام را به هم فشردم- فقط من توی فیلمم ... فکر کرده کار من بوده... توی حیوون این فیلمو تو اینترنت گذاشتی واسه یارو هم فرستادی که بندازی گردن من؟ -اینا رو که میگفتم تقریبا داشتم داد میزدم-
افشین که ابروهاش تا فرق سرش رفته بود بالا هاج و واج نگام میکرد:چرا پرت و پلا میگی...درست بگو ببینم چی شده
ماجرا رو براش تعریف کردم