خانه
213K

شعر و قصه های کودکانه

  • ۱۹:۰۴   ۱۳۹۴/۱۰/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|19959 |39378 پست
    🐱🐱🐱🐱
    🐱🐱🐱
    🐱🐱
    🐱

    یکی بود یکی نبود غیر ازخدای مهربون هیچ کس نبود.گربه کوچولویی دنبال مادرش می گشت

    چون تو خیابون مادرش را گم کرده بود اون می گذشت که به یک پسر بچه رسید وگفت:

     

     

    سلام اقاپسر من مادرم را گم کردم تو مادر منو ندیدی شبیه به خودم است ولی بزرگتر

    اون گفت نه ندیدم اون رفت رفت ورفت که به دختر مدرسه ای که از مدرسه بامادرش بر می گشت

    گربه گفت اهای مادر مهربون اهای دختر شیرین زبون شما مادر منو ندیدید ان ها هم گفتند چرا دیدیم

    از چپ رفت دنبال تو می گذشت او گفت چپ کدوم ور است؟ ان ها گفتند مغرب ومشرق را می شناسی ؟

    او گفت بله می شناسم ان هابه مغرب چپ وبه مشرق راست می گویند

    اگر طوری بایستی که جلویت شمال و پشتت جنوب باشد دست چپت به طرف مغرب ودست راستت

    به طرف مشرق هدایت می شود اوگفت ممنون از کمکتان ورفت ورفت ورفت که به مادرش رسید

    قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید.

    #قصه
    🐱
    🐱🐱
    🐱🐱🐱
    🐱🐱🐱🐱
    🐱🐱🐱🐱🐱
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
زیربخش
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان